سال سختی بود سال اول پس از «زن زندگی آزادی»... مثل سال اول پس از «کودتای 88»... مثل سال اول «پس از کودتای 28 مرداد»... مثل سال پس از «به توپ بستن مجلس»... مثل سال اول «پس از حمله ی مغول»... نمی دانم شاید این سرنوشت همه ی آرش ها باشد که زندگیشان به حال و روز مام میهن گره می خورد و گویی که باید جان در چله ی کمان بگذارند و از زندگی بگذرند تا روزی باز، آزادی بازآید... نمیدانم... مرا که دیگر بیش از این یارای ایستادگی نبود... و این روزها شاید تاوان همین ناتوانی است... پ.ن: ایمیل ها رو دیگه کسی نمیخونه؟ به نظرم هنوز نامه نوشتن قشنگ ترین راه ارتباطیه بخوانید, ...ادامه مطلب
من و نی نی... (blog.ir), ...ادامه مطلب
دلم برایت شور میزند... تو، الان پشت پنجرهی هتل، رو به ساحل، خیره به افقها، من، کیلومترها دورتر خیره به خاطرات چشمانت. تو، به فکر ساختن فرداها، من، در اندیشهی دیروزهای پرآشوب فروریختن. تو اسیر ان, ...ادامه مطلب
سالهای سال بعد وقتی که دیگر خبری از گیسوی سیاه و شور شباب و شکوه جوانی نیست؛ وقتی رسیدهایم به سن پدر و مادرهایمان و میخواهیم از خاطراتمان تعریف کنیم، دیگر کسی یادش نمیآید که فلان اتفاق چه سالی اف, ...ادامه مطلب
حالا اگه اینجا هم چیزی بنویسیم لابد میان در خونه سراغمون درسته رودههای ملت رو وجب کردن ولی این آخر ماجرا نیست..., ...ادامه مطلب
زندگی پر از بالا و پایینه... اونی که فکر میکنه داره تمام تلاشش رو میکنه که یه قصر بسازه برای آرزوهاش که بره اون بالا و قدش برسه تا تو رو ببینه، شاید حواسش نیست و آجراشو داره از پایهٔ برج و باروی تو , ...ادامه مطلب
حالا بعده سالها کارمندی و بعد روزنامهنگاری و بعد مهندسی مثلا نفت و بعد پژوهشگری و کسوت محقق! باز از کار بیکار شدم و این بار شدهام فروشندهی تیشرت! همراه برادرم یک غرفه در نمایشگاه بهاره گرفتهایم , ...ادامه مطلب
هر سال دلنوشتههای رمضانی داشتمامسال که رمضان بوی خرداد هم میدهد و خرداد هم که ماه من است، نوشتنم نمیآید! امسال در تنهایی و غربت رمضان میگذرانم شاید رمضان بعدی که بیاید خیلی دور تر باشم، شاید فراسوی مرزها... خدا را چه دیدی؟ شاید اینطوری برای همه بهتر باشد هرچه خودش بخواهد همان میشود... , ...ادامه مطلب
شغل جدیدم به شدت علمی است و آقای روزنامهنگار سابق تبدیل شده است به یک دانشپژوه سختکوش که هر روز روی مرزهای علم و دانش قدم رو میکند بلکه بتواند قلمروی دانشی این مرز و بوم را کمی جابجا کند!!!خب طبیعتاً انرژی زیادی میخواهد که دوباره راه همان دانشجوی اسبقی را که هیچکس باور نمیکرد «میتواند» ولی «غیرممکنها» را هم ممکن کرد پیش بگیرم! در همین یک ماهه در یک , ...ادامه مطلب
کنتور عمر یه شماره دیگه هم انداخت..., ...ادامه مطلب
شهریور امسال به نحوی تمام شد که شاید بیش از هر زمانهی دیگری از 38 سال گذشته اسم کارگران و حق و حقوق ایشان بر زبانها افتاد و هر روز عرق شرمی بر پیشانی ما مردم عادی نشاند و این سوال را بار دیگر مطرح کرد که آیا مسئولان و متولیان رسیدگی به امور کارگران هم چنین حسی داشتهاند؟ آیا ایشان همچون گذشته سکوت کردهاند تا به دنبال راههای بهتری برای مالهکشی اخبار داشته باشند؟ در این نوشتهی کوتاه به فاجعه,کلاهتان,بگذارید ...ادامه مطلب
شب گذشته بعد از اعلام نتایج کنکور کارشناسی ارشد مشخص شد که باز هم دانشجویان سهستاره به آسمان ایران اضافه شدند و تعدادی از فعالین دانشجویی که در انتخابات88 در ستادهای موسوی و کروبی فعالیت مینمودند امسال از تحصیل در مراتب عالی باز ماندند. دانشجوی ستارهدار به دانشجویی گفته میشود که صلاحیت عمومی آن توسط هیئت گزینش دانشجو سازمان سنجش تایید نشده است و از ادامه تحصیل به مدت نامعلوم باز مانده است! در ,روحانی,آسمان,دانشگاه,ستاره ...ادامه مطلب
وقتیکه هیاهوی رای اعتماد فرو نشست و گلابیخورانِ لابیگران مجلس پایان یافت، هرکسی رفت سوی خودش و احتمالا تازهوزیران کابینهی تدبیر هم –البته به جز آن یکدانهی بیطرف و بیلابی- رفتند تا بر صندلی وزارت تکیه زنند و تا چهارسال عنان تصمیمات کلان مملکت را در دست بگیرند. در این میانه اما وزیر ارشاد نگذاشت جایش روی صندلی گرم شود و شبانه بدون تشریفات رایج راه افتاد و به سمت یک مسجد تاریخی رفت تا روز جه,شروعی,متفاوت,آقای,وزیر ...ادامه مطلب
روزنامهنگاری دقیقا کاری نیست که من دوست دارم ولی بالاجبار پذیرفتمش. بعده هفت ماه به طور مداوم کار هر روزه، آدم به ورطهی یکنواختی میافته. این روزها همهچیز رو متری و کیلویی میسنجیم! به خصوص وقتیکه حقوقها به ریال باشه و مخارج به تومان انگیزهای هم باقی نمیمونه برای جلوگیری از این رسم بساز بنداز, ...ادامه مطلب
امروز که سری به وبلاگم زدم دیدم حسابی غبار گرفته و شبیه به آن خانههایی شده که روی مبلهایشان چلوار سفید میکشند و دیگر کسی نیست چراغهای خانه را روشن کند! دروغ چرا؟ ملحفهی سفیدِ روی مبل را فقط توی فیلمها دیدهام، خانهی خالی از سکنه هم فقط خانهی مادربزرگم بود که رفتنش گره خورد با دانشجو شدن من و, ...ادامه مطلب